روژین روژین ، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره

فرشته ما روژین

عشق من دیگه بزرگ شده

 چند ماه  مونده به مهر من و شما و بابایی رفتیم کتابخونه اقای حمیدیان که وسایلای پیش دبستانیتو بخریم وای نمیدونی چه ذوق و شوقی داشتیم بابا بهت گفت هر چی که دوست داری انتخاب کن و شما هم که مثل همیشه بهترینا رو انتخاب کردی . الهی قربونت برم که خیلی عجله داشتی زودتر مهر ماه برسه و شما از وسایلات استفاده کنی..همش دوست داشتی وسایلات رو به همه نشون بدی و بگی من وسایل پیش دبستانیمو خریدما.یک روز مونده به مهر هم یونیفرمت اماده شد و از خیاط تحویل گرفتیم گفتی مامان تنم کردی درش نیار از همینجا بریم بابا منو بااین لباسا ببینه .زنگ زدیم به بابا دیدیم تو داروخونه عمو جواده گفتی خوب شد عمو هم منو میبینه با این لباسام .انگار خیلی خوشت اومده بو...
9 مهر 1393

تست هوشت عالی بود

امسال همه بچه های مهدمونو که میخوان به پیش دبستانی ثبت نام کنن میفرستمشون پیش اقای نجارزاده که تست هوش بدن.تو هم که یکی از شاگردای مهدمونی و امسال میخوای به سلامتی پیش دبستانی بشی بردمت برای تست هوش.الهی من فدات بشم که ضریب هوشیت شد صد و پانزده و این منو خیلی خوشحال کرد.وقتی سوالا رو با دلیل و منطق جواب میدادی کیف میکردم. روزین تو با کارهایی که میکنی با اشتیاقی که واسه اموزش نشون میدی همه خستگی منو از تنم دور میکنی.داری ترم شش زبان انگلیسی رو تو زبانکده میخونی و هر وقت از مربیت وضعیتتو جویا میشم میگه خیلی خوبه.و من هر روز دستامو میگیرم بالا و میگم الهی شکرت که این فرشته نازنینو بهم عطا کردی.  
16 خرداد 1393

شش فروردین نود و سه

ششم فروردین بهترین روز عمرمه.چون بهترین هدیه خدا رو(دختر گلم)رو تو این روز از خدا گرفتم.از مسافرت که برگشتیم گفتی مامان تولدمو که قبل عید گرفتیم ولی میخوام تو روز تولدم بریم اتلیه.گفتم باشه عزیزم میبرمت.داشتیم حاضر میشدیم که بریم دیدیم بابایی اومد و واست یه کیک کوچولو اورد.بغلت کرد و گفت عزیزم تولدت مبارک.بعدشم واسه کادوی تولدت پول داد.امسال همه کادوهات نقدی بود فقط من واست یه مدال وان یکاد خریده بودم.خلاصه گفتم روژین بیا با این کیکت هم عکستو بگیرم بعد بریم اتلیه.کیکتو کنار هفت سینمون گذاشتم و عکستو گرفتمو رفتیم اتلیه.ایشالا که عکسای اتلیت هم که حاضر بشه میذارمشون تو وبلاگت.
9 فروردين 1393